قالب شعر: شعر نیمایی
در گردش این آب روان
راز ها پنهان است
هر سنگ و گیاهی
در پهنه دشت
کتابی است بزرگ
و خدا از پنجره روشن صبح
تو را می خواند
سرودی از روشنی آب بخوان
که هر خاک و گیاه
در پرتو چشمان تو
سیراب شود
و خدا
در چهره روشن گلها پیداست
در آواز خوش هزار
قصه ها پنهان است
و نیایش چشمه و سنگ
در هیاهوی طبیعت جاری است
پژواک چمن ها
لب این رود پر آب
چشم ها را می نوازد
به بهشت ابدی
آوای درختان بلند
در همین نزدیکی است
نجوای علف ها
در زمزمه باد سحر می پیچد
و آب ترنم احساس تو را
می شنود
آفتابی است لب پنجره ات
که به چشمان تو ایمان دارد
مادری هست
در این نزدیکی
که هر روز
سایه اش را به پرنده ها می بخشد
سرگذشت مهربانی هایش
در این آب روان می جوشد
افتاده تر از سايه
به هر رهگذری
اشک می افشاند
و پرندگان عاشق
از دامن او اوج می گیرند
معبد عشق
در این نزدیکی است
کفش ها را بکنیم
که شفاخانه باران اینجاست