طارق خراسانی
بیا ز بُخل و عداوت که حاصلش کین است
رها کنیم دل و جان، که گفته ی دین است
تو کارِ خویش به ایزد سپار ودل خوش دار
قسم به عشق، که آئینِ عاشقی این است
هزار درد و مصیبت کشیدم از مَردم
مرا که خدمتِ آنان هنوز آئین است
نگفته ایم زِ پرواز در گذر، امّا
که گاه مصلحتِ آدمی، به پایین است
به جان دوست، زَر و سیم شادی آور نیست
ببین ز شادی فقرم غنی چه غمگین است
دعا کنیم به عالم که عشق و شادی باد
بر این دعای مقدس، سپاس آمین است
به سوی عشق بیا، تا که عزَّتی یابی
شکوه و عزَّتِ فرهاد، عشقِ شیرین است
پیاده گاه به تدبیر می کند شَه مات
سوارِ چابُکِ شطرنج، گرچه فرزین است
تو زلف یار به کف آوری، ولی با صبر
اگر که زلفِ پُراز چینِ یار، در چین است
طارق خراسانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران